آرشیو برای: "خرداد 1398"

و به دنیا آمدم..

​بسم رب الودود  به صفحه ی گوشی ام خیره میشوم،صدایی درونم میگوید،پیام هایت را چک کن!..میخواهم به صدای دلم گوش فرا دهم!همانطور که دردی جان کاه مانع از تنفس معمولی ام گشته است،به سختی گوشی را در دست میگیرم .. سمتش می آیم.. هنوز هم حالش را ندارم،بی… بیشتر »

کاربران آنلاین

Nمطهره اوستاد

داستان واقعـی

​??????? قصـــه دلــبری  قسمـت ۳ ‌‌*═✧❁﷽❁✧═* یک کلام بودنش ترسناک ?بنظرمی رسید.حس می کردم مرغش? یک پادارد.می گفتم:《جهان بینی اش نوک دماغشه!آدم خودمچکربین?》دراردوهایی که خواهران رامی برد.کسی حق نداشت تنهایی جای برود?حداقل سه نفری,اسرارداشت:(جمعی… بیشتر »

کاربران آنلاین

Nمطهره اوستاد

داستان واقعـی

قصه دلبری قســـــمـــت ۲ *═✧❁﷽❁✧═* وقتی دیدم توجهی نمی کنند,رفتم پیش آقای محمدخانی,صدایش? زدم,جواب نداد.چندباردادزدم تاشنید.سربه زیرآمدکه《بفرمایین!》بدون مقدمه گفتم:"این موکتاکمه"گفت:(قدهمینشم نمیان!)بهش توپیدم:(مامکلف به وظیفه ایم نه نتیجه!)اوهم… بیشتر »

کاربران آنلاین

Nمطهره اوستاد

داستان واقعی

سلام دوستان عزیزم.قصد دارم داستانی واقعی وجالب رو در وبلاگم قرار بدم..امیدوارم شما هم خوشتون بیاد? ?????? #داستان_واقعی #قصه_دلبری قسمت۱ *═✧❁﷽❁✧═* مثل معتادهاشده بودم?اگرشب به شب به دستم نمی رسید,به خواب  نمی رفتم وانگارچیزی کم داشتم.شبی? راباچمران… بیشتر »

کاربران آنلاین

Nمطهره اوستاد